خاطرهای از مدرسه
قبلها که سال چهارم بودم یک روز خانم مان داشت مسئله ی ریاضی را با بچه ها حل میکرد .
آن موقع ما آماری بودیم مثلا:آمار 1 5 27 6 8>این طوری بود .
بیشتر بچه ها آمده بودند ویک دفعه یکی از دوستا نم که خیلی هم دوستش دارم گفت :<همه صاهاب دارن فقط ما بی سهاب موندیم >همهی کلاس عین بمب ترکید .
بدبخت انگار خودش متوجه نشده بود که چی گفت .بعد از یک نفر خا نممان گفت <آمار 25 وبعدش گفت بیا حالا توهم ساهاب دار شدی >همه دوباره خندیدند .
ولی خوب دیگر آن مدرسه ودانش آموزان ومعلمش را نمی بینم.
یک روز وقتی سوم دبستان بودم یک دانه از بچه ها در درس علوم به پستانداران می گفت پُستان داران وهمیشه بچه ها به این کلمه می خندیدند
[ پنج شنبه 92/7/18 ] [ 10:14 صبح ] [ معصومه سادات مخبر ]
[ نظر ]