سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرفهای پرت و پلا

سلام 

یه روز ما رفتیم پارک خونه مامانی اینها مون . اونموقع من و خواهرام اینقدر چیف چردیم   . سوار چرخ و فلک شده بودیم . آقاهه چه هواسش به موبایلش بود ما رو هی برد اون بالا بالا ها تا بنزین چرخ و فلکش تمام شد .

دوباره رفتیم خونه مامانی اینها . من خیس عرق بودم . بابامون هم سر درد داشت .

اونوقتها که مامانی زانوشو عمل چرده بود اومده بود قم . معصومه سادات از زانوی مامانیش می ترسید و گریه می کرد

راستی بعدش رفت صورتشو شست چه گریه اش بره .

چند وقت پیش ها چه تولدم بود  مامانی برام  سه تا عسورک آورد . من خیلی خوشحال شدم . بابامم قبلنش برام از اون عسورچ خوابالو نوزادها آورده بود که اسمش رو گذاشتم ریحانه .

اینم دوستم مریمه  . مریم دختره ها . خونشونم چرجه . بابام از خونشون عچسشو برام آورده .

 maryam kocholo این بابا و مامانمم وقت نمی کنن چه وگلاگم رو بنویسن .

 اصلا منم دیجه اینقدر نمی نویسم تا وگلاگمو ببندن .

دوباره میام حالا .

 


[ دوشنبه 86/9/5 ] [ 1:57 عصر ] [ معصومه سادات مخبر ]

[ نظر ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید